فیکشن[محکومشده]p17
_بیا غذاتو بخور..
پسر با صدای سرد و بم همیشگیش گفت.
دختر دوباره نگاهش رو از پسر گرفت و به صفحه گوشیش داد و با تردید خاموشش کرد و به سمت میز رفت، لونا میتونست یکم بیشتر صبر کنه ولی معدش؟ خیلی عجول بود.
به سمت میز وسط اتاق رفت و روی مبل روبه روی پسر نشست تا فاصلشون حفظ بشه،اما اینجوریم چشم تو چشم میشدن اما به نظرش حداقل بهتر از این بود که کنار هم بشینن.
سکوت کرده بود و با انگشت هاش بازی میکرد که دوباره صدای پسر بلند شد
_غذارو سفارش دادم.
دختر سرش رو بلند نکرد تا حتی به چشمای پسر نگاه کنه و فقط سرش رو به عنوان تایید حرف تکون داد.
پسر در حالی که انگشت هاش درهم قفل شده بودن و آرنج دست هاش از زانوهاش به عنوان تکیه گاه استفاده میکردن خم شده بود و به دختر خیره شده بود.
پوزخندی از معذب بودن دختر زد ، حوصلش سررفته بود و چه کاری لذتبخش تر از آزردن دختر با حرفاش؟
درحالی که بهش خیره شده بود پوزخندش غلیظ تر شد و از اون حالت در اومد و پاهاش رو باز کرد و به پشتی مبل تکیه داد و آنج دستش رو روی پشتی مبل گذاشت و ژست جذابی گرفته بود و با چشم های کهرباییش به دختر خیره شده بود.
_شرط میبندم دلیل دیر اومدن امروزت هرزگیای دیشبت بوده...زیر چند نفر بودی؟
دختر با شنیدن حرف ناگهانی پسر سرش رو بالا برد و با چشم های براق و گرد شده از تعجبش به پسر نگاه کرد،چیزی که شنیده بودو باور نمیکرد و متعجب به پسر خیره شده بود و گفت
_چی؟
پسر که از دیدن تغییر چهره ناگهانی لذت میبرد پوزخندش پررنگ تر شد
_اومم...فکر کنم خودت منظورمو بهتر فهمیدی... آااااا یا شایدم زیر لونا بودی؟ اون دوست جون جونیت، واووو ...خوش گذشت؟ بهش میخوره دختر کاربلدی باشه...
زیادی هم بهم میچسبین، مطمئنم دوست دختر اونی، حتما توی این دوسال دلش خیلی برات تنگ شده بوده و یکم خشن بوده...به خاطر همین خسته ای؟ .... وایسا ببینم، یعنی...وقتی با من نامزد بودی با اون رابطه داشتی؟
پسر همچنان با پوزخند و حیرت ساختگی حرفاش رو میزد، میخواست دختر رو عصبی کنه،میخواست خوردش کنه، از این کار لذت میبرد.
دختر هنوز هم از حرفای پسر تو شوک بود و بعد از چند لحظه اخم غلیظی بین ابروهاش نشست و با لحن سردی جواب داد
_چرا همرو مثل خودت میبینی؟
آخه میدونی...انقدر تجربه زیرخواب بودن داشتی که علائمش رو میدونی، تاحالا زیر چندتا مرد بودی؟....به قیافتم میخوره همجنسگرا باشی.
دختر کمیپوزخند زد، دیگه اندفعه رو قرار نبود کم بیاره، ایندفعه دیگه واقعا پسر از حد خودش فراتر رفته بود .پسر با پوزخندی که الان محو شده بود و جاشو به چشم هایی پر از خشم داده بود به دختر خیره شده بود.
حمایت های این پارت زیاد باشه تا آخر هفته یک پاردیگم بزارم.:))✨️🤍
پسر با صدای سرد و بم همیشگیش گفت.
دختر دوباره نگاهش رو از پسر گرفت و به صفحه گوشیش داد و با تردید خاموشش کرد و به سمت میز رفت، لونا میتونست یکم بیشتر صبر کنه ولی معدش؟ خیلی عجول بود.
به سمت میز وسط اتاق رفت و روی مبل روبه روی پسر نشست تا فاصلشون حفظ بشه،اما اینجوریم چشم تو چشم میشدن اما به نظرش حداقل بهتر از این بود که کنار هم بشینن.
سکوت کرده بود و با انگشت هاش بازی میکرد که دوباره صدای پسر بلند شد
_غذارو سفارش دادم.
دختر سرش رو بلند نکرد تا حتی به چشمای پسر نگاه کنه و فقط سرش رو به عنوان تایید حرف تکون داد.
پسر در حالی که انگشت هاش درهم قفل شده بودن و آرنج دست هاش از زانوهاش به عنوان تکیه گاه استفاده میکردن خم شده بود و به دختر خیره شده بود.
پوزخندی از معذب بودن دختر زد ، حوصلش سررفته بود و چه کاری لذتبخش تر از آزردن دختر با حرفاش؟
درحالی که بهش خیره شده بود پوزخندش غلیظ تر شد و از اون حالت در اومد و پاهاش رو باز کرد و به پشتی مبل تکیه داد و آنج دستش رو روی پشتی مبل گذاشت و ژست جذابی گرفته بود و با چشم های کهرباییش به دختر خیره شده بود.
_شرط میبندم دلیل دیر اومدن امروزت هرزگیای دیشبت بوده...زیر چند نفر بودی؟
دختر با شنیدن حرف ناگهانی پسر سرش رو بالا برد و با چشم های براق و گرد شده از تعجبش به پسر نگاه کرد،چیزی که شنیده بودو باور نمیکرد و متعجب به پسر خیره شده بود و گفت
_چی؟
پسر که از دیدن تغییر چهره ناگهانی لذت میبرد پوزخندش پررنگ تر شد
_اومم...فکر کنم خودت منظورمو بهتر فهمیدی... آااااا یا شایدم زیر لونا بودی؟ اون دوست جون جونیت، واووو ...خوش گذشت؟ بهش میخوره دختر کاربلدی باشه...
زیادی هم بهم میچسبین، مطمئنم دوست دختر اونی، حتما توی این دوسال دلش خیلی برات تنگ شده بوده و یکم خشن بوده...به خاطر همین خسته ای؟ .... وایسا ببینم، یعنی...وقتی با من نامزد بودی با اون رابطه داشتی؟
پسر همچنان با پوزخند و حیرت ساختگی حرفاش رو میزد، میخواست دختر رو عصبی کنه،میخواست خوردش کنه، از این کار لذت میبرد.
دختر هنوز هم از حرفای پسر تو شوک بود و بعد از چند لحظه اخم غلیظی بین ابروهاش نشست و با لحن سردی جواب داد
_چرا همرو مثل خودت میبینی؟
آخه میدونی...انقدر تجربه زیرخواب بودن داشتی که علائمش رو میدونی، تاحالا زیر چندتا مرد بودی؟....به قیافتم میخوره همجنسگرا باشی.
دختر کمیپوزخند زد، دیگه اندفعه رو قرار نبود کم بیاره، ایندفعه دیگه واقعا پسر از حد خودش فراتر رفته بود .پسر با پوزخندی که الان محو شده بود و جاشو به چشم هایی پر از خشم داده بود به دختر خیره شده بود.
حمایت های این پارت زیاد باشه تا آخر هفته یک پاردیگم بزارم.:))✨️🤍
۱۲.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.